«هوالرئوف»
پس و پیش می کنم
فصل ها را
هرچه ابر بی باران
خط می زنم از حافظه ی آسمان...
مِه که آویزان شد
روی تمام برگ های ِ
سررسید خالی زرد
می نویسم :"روز جهانی باران - تعطیل "
و همراه می شوم
با جاده های سر به راهی
که سر ِبازگشت ندارند
مثل کوچ نشینی
که قبیله اش را گم کرده باشد...
***
شاید زنی
که از آن سوی مِه
بیرون می آید
بی چتر و بارانی ،
شاعر باشد
کلمه های خیسی را
که باران زمزمه می کند...
طبقه بندی: اخلاق
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 دی 29 توسط
جباری | نظر بدهید